در ارائه مفاهیم همواره لحظاتی وجود دارند که کلمات، مستقل از قدرت و پیچدگی زبان، قادر به بیان عمق مقولات در مقایه با قدرت گویایی تصاویر نیستند. این ضعف ساختاری است. آنچه که بیان میشود تقریبی است از آنچه که در ذهن نقش بسته که به نوبه خود و در بهترین حالت تقریب دیگری است از آنچه که واقعی است و وجود عینی دارد.
این تفاوت را در مقایسه کتاب و فیلم "مرده است کی میرود" به خوبی میتوان مشاهده کرد. فیلم متکی بر کتاب است، اما تصاویر فیلم قدرت مقولات ارائه شده در کتاب را به عمق می برند و به تکان دهندگی واقعیت هر چه بیشتر نزدیکشان میکنند. اگر چه کتاب خود شرح واقعی آخرین دقایق زندگی و اعدام متهم به قتل دو نوجوان است، اما فیلم این واقعیت کریه و میراٽ دوران جهالت بشریت را با قدرتی بمراتب کوبنده تر به نقد میکشد و به نمایش در می آورد.
"مرده است که می رود" ساخته تیم رابینز است. او کارگردان شریفی است. سوزان ساراندن هنرپیشه اصلی فیلم نقش راهبه ای را بازی میکند که تصمیم گرفته است زندانی تنها و بدون همدم قدم به اتاق اعدام نگذارد. بازی ساراندن و قدرت نقش وی جایزه اسکار سال ۹۶ را نصیبش کرد. شان پن نقش متهمی را بازی میکند که به جرم تجاوز و قتل دختر و پسر جوانی محکوم به اعدام شده است. فیلم لحظات آخرین زندگی، دیالوگها و چگونگی اعدام او را در مقابل خانواده های مقتولین بازسازی میکند. رابینز این فیلم را در کمال هنرمندی ساخته است. هنر کارگردان در زنده کردن و نقد یک واقعیت زشت در بسیاری از جوامع امروزی است.
رابینز برای نقد مجازات اعدام مستقیما به سراغ اصل مطلب رفته است. او انسان بیگناهی را برنگزیده که توطئه ای همراه با فرودستی و موقعیت بد اقتصادی و طبقاتی و شاید رنگ پوست مبنای حکم اعدامش شده است. او تبعیضات، نابرابریها و یا خطاهای این سیستم را در صدور حکم اعدام به نقد نکشیده است. پرسوناژ مورد نظر فرد بیگناهی نیست. بیمار نیست. فردی نیست که ناملایمات زندگی زمینه ساز اقداماتش شده است. او مرتکب قتل فجیعی شده است. او در آخرین دقایق قبل از مرگ نیز به مرگش اعتراف کرده است. رابینز اعدام را نقد میکند. او حکم اعدام را بدون هیچ قید و شرط و اما و اگری نقد میکند. موضع او روشن و صریح است.
فیلم "مرده است که میرود" حاوی دیالوگها و صحنه های تکان دهنده و پر احساسی است و پیامش را در آخرین لحظات با قدرت تمام در مقابل بیننده قرار میدهد. فیلم شناعت عمل مجرم را در قتل دو نوجوان و توحش نهفته در مجازات اعدام را در کنار هم میگذارد و سپس نشان میدهد که اگر مجرم در حضیض از خودباختگی مرتکب جنایت فجیع میشود، جامعه ای که مجازات اعدام را در مورد انسان جاری میکند در اوج عقل و شعور و در کمال خونسردی مرتکب این جنایت میشود. آنچه بیش از هر صحنه ای در ذهن بیننده بجای می ماند همین وارونگی است.
اما اهمیت فیلم تنها در ارائه هنرمندانه یک نقد کوبنده از مجازات اعدام نیست. این فیلم تاریخ نیست که بشریت برای نقد و تمسخر دوران قبل از انسانیتش ساخته باشد. این فیلم را برای آموزش و درس گیری از دوران توحش بشریت و نمایش در کلاسهای تاریخ نساخته اند. بر عکس، این فیلم را برای زمان حاضر تهیه کرده اند و در شرایطی به روی صحنه آورده اند که عوامفریبان رنگارنگی چون گینگریچ، بوکنن، ژیرونفسکی، و لوپن بیش از هر زمان دیگری در پرتو مجازات اعدام در تلاش هستند که نفس حیات و موجودیت انسان را با قساوت بیشتری به زنجیر بکشند. اهمیت فیلم همچنین در جایگاهی است که در این تقابل اجتماعی بازی میکند.
به هر حال اگر قدرت تجسم کسی به میزان قدرت تصویر سازی تیم رابینز نیست، اگر کسی نمیتواند شناعت اعدام را مستقلا و در خلوت خود تصور و نقد کند، به تماشای فیلم برود. این فیلم به نفرت آدم از اعدام و جامعه ای که امروز مجازات اعدام را مبنای برخورد به مجرمین قرار میدهد، می افزاید.